Wednesday, November 27, 2013

حقوق اقلیت‌های دینی و مذهبی در منشور حقوق شهروندی حسن روحانی

حقوق اقلیت‌های دینی و مذهبی در منشور حقوق شهروندی حسن روحانی

دکتر آریا حق‌گو
 ۰۶/آذر/۱۳۹۲

 

در همان نگاه اول به راحتی می‌توان فهمید که این منشور تکرار مکررات و جمع آوری همان نکات و مقررات مبهم در رابطه با حقوق شهروندان ایران از سایر قوانین موجود در ایران است. به نظر می‌رسد که هیچ پیشرفتی در وضع حقوقی اقلیت‌های دینی و مذهبی در این منشور به وجود نیامده و در بر همان پاشنه سابق برای این بخش از شهروندان ایرانی خواهد چرخید.



حسن روحانی چندی است که در مصاحبه‌هایش با آب و تاب از تدوین منشور حقوق شهروندی یاد می‌کند و آن را به عنوان یکی از دست آوردهای حقوق بشری دولتش در صد روز اول معرفی می‌نماید. دیشب متن پیش‌نویس این منشور روی سایت‌ها قرار گرفت و توانستم آن را مطالعه نمایم.

در همان نگاه اول به راحتی می‌توان فهمید که این منشور تکرار مکررات و جمع آوری همان نکات و مقررات مبهم در رابطه با حقوق شهروندان ایران از سایر قوانین موجود در ایران است. نقد مفصل این منشور در حوصله این یادداشت نمی‌گنجد و البته حقوق‌دانان دیگری هستند که انجام این وظیفه را بر عهده بگیرند. آن‌چه در این یادداشت مایلیم توجه هم‌راهان را به آن جلب نمایم، حقوق اقلیت‌های مذهبی و دینی در این منشور است.

به نظر می‌رسد که هیچ پیشرفتی در وضع حقوقی اقلیت‌های دینی و مذهبی در این منشور به وجود نیامده و در بر همان پاشنه سابق برای این بخش از شهروندان ایرانی خواهد چرخید.

دلیل اول این ادعا این است که در این لایحه مفصل، تنها ۳ خط در قالب دو ماده کوتاه به حقوق اقلیت‌های مذهبی اختصاص داده شده است.

دلیل دوم عدم اشاره به «مذهب» و «دین» به عنوان شاخصه‌ای برای معاف بودن از تبعیض در حقوق شهروندی می‌باشد. ماده ۱ این منشور به وضوح از کاربرد این واژگان خودداری می‌نماید تا مبادا مبنایی برای ادعای برابری بین مسلمانان و اقلیت‌های مذهبی در چهارچوب حقوق شهروندی پیدا شود. به بخشی از ماده یک این منشور نگاه کنید:

ماده ۱- قواعد عمومی حاکم بر این منشور عبارت است از:

-۱-۱ کلیه اتباع ایران صرف‌نظر از جنسیت، قومیت، ثروت، طبقه اجتماعی، نژاد و یا امثال آن از حقوق شهروندی و تضمینات پیش‌بینی شده در قوانین و مقررات، برخوردار می‌باشند.

این منشور در مقام تعیین قواعد عمومی حاکم بر خود حتی از به کار بردن واژه «دین» و «مذهب» به عنوان یکی از مواردی که ریشه تبعیض در حقوق شهروندی نخواهد بود، خودداری نموده است. بی شک نگارندگان این منشور به عمد از به کار بردن این واژگان خودداری نموده‌اند تا خدشه‌ای به اساس تبعیض بین مسلمانان و غیرمسلمانان در قوانین جمهوری اسلامی وارد نشود. پرسش این است که چرا تهیه کنندگان این منشور حاضر نشده‌اند اختلاف مذهب و دین را به عنوان مبنایی برای تبعیض در حقوق شهروندی به صراحت نفی نمایند؟ پاسخ روشن است: در جمهوری اسلامی که مطابق اصل ۴ قانون اساسی آن تمام مقررات باید بر اساس مقررات اسلامی باشد، آن هم اسلامی که امثال آقایان جنتی در شورای نگهبان مفسر آن هستند، نفی هرگونه تبعیض علیه شهروندان غیرمسلمان مغایر شرع و قانون اساسی است.

تنها موادی که در این قانون نامی از اقلیت‌های مذهبی می‌برد، مواد ۱۱۶-۳ و ۱۱۷-۳ است که ذیل عنوان کلی اقلیت‌ها و اقوام آورده شده است. به این فصل از این منشور نگاه کنید:

اقلیت‌ها و اقوام

-۱۱۶-۳ احترام به تنوع فرهنگی، مذهبی، زبان و قومی شهروندان تکلیف دولت است.

-۱۱۷-۳ برگزاری و حضور در مراسم مذهبی ادیانی که در قانون اساسی به رسمیت شناخته شده‌اند، آزاد است.

در نگاه اول با مطالعه ماده ۱۱۶-۳ این تردید ایجاد می‌شود که شاید این منشور می‌خواهد با کاربرد اصطلاح ظریف «احترام به تنوع مذهبی» قدری از ضوابط قبلی جمهوری اسلامی در رابطه با اقلیت‌های مذهبی فاصله بگیرد اما تهیه کنندگان این منشور به منظور زدودن هرگونه ابهامی در این زمینه بلافاصله مقرر داشته‌اند:

«برگزاری و حضور در مراسم مذهبی ادیانی که در قانون اساسی به رسمیت شناخته شده‌اند، آزاد است.» بنابراین هم‌چنان اقلیت‌های دینی که در قانون اساسی جمهوری اسلامی نامی از آن‌ها برده نشده است، نه می‌توانند مراسم مذهبی برگزار نمایند و نه اگر چنین مراسمی را برگزار کردند، شهروندان می‌توانند آزادانه در آن‌ها شرکت نماید!

بنابراین جای تردیدی نمی‌ماند که هم‌چنان آن بخش از شهروندان ایرانی که بیشترین محرومیت از حقوق شهروندی را متحمل می‌شده اند، از منشور حقوق شهروندی حسن روحانی نیز بی‌نصیب می‌مانند.

البته نگارنده در مقاله‌ای که دو ماه پیش منتشر نموده بود به این موضوع صراحتا اشاره کرده بود. اینجانب در آن مقاله تاکید کرده بودم که اقلیت‌های مذهبی شناخته نشده در قانون اساسی جمهوری اسلامی و در راس آن ها بهاییان به عنوان بزرگ‌ترین اقلیت دینی حاضر در ایران، نباید منتظر نرمشی از طرف جمهوری اسلامی باشند.

اما سخنان دیشب حسن روحانی در مصاحبه با تلویزیون جمهوری اسلامی در رابطه با توجه به حقوق شهروندی تمام ایرانیان از هر دین ومذهبی، این‌جانب را مشتاق ملاحظه منشور حقوق شهروندی ایشان نمود. متاسفانه مطالعه این منشور اثبات می‌کند که برای اقلیت‌های مذهبی در دولت روحانی هم در همان کاسه همان آشی ریخته شده است که در این سی و چهار سال به خورد این بخش از شهروندان ایرانی داده شده است.




Saturday, November 23, 2013

تحلیل جنایی قتل عطاالله رضوانی

 

تحلیل جنایی قتل عطاالله رضوانی
دکتر آریا حق‌گو- حقوق‌دان و وکیل دعاوی مقیم واشینگتن دی‌سی

۰۲/آذر/۱۳۹۲
 

مساله‌ی خودکشی آقای رضوانی، بلاموضوع است و قتل توسط مجموعه‌ای حرفه‌ای و امنیتی، طراحی و اجرا شده است و نه یک فرد، مقتول در زمان وقوع قتل، مقاومتی در برابر ضارب نشان نداده است.

 با این حال مهم‌ترین فرق اظهار نظرهای رسانه‌ای خانواده مقتول با تحلیل‌های حقوقی و جنائی در این نکته نهفته است که یک حقوقدان تا زمانی که به دلایل و مدارک مستندی دست نیابد از اظهار نظر در رابطه با موضوعات خودداری می‌نماید.

اینجانب از همان ساعات اولیه وقوع قتل، موضوع مرگ عطاالله رضوانی شهروند بهایی ساکن بندرعباس را پیگیری می‌نمودم و تلاش داشتم تا اطلاعات منتشر شده در رابطه با این حادثه را جمع آوری نمایم. بی‌شک مهم‌ترین و بهترین منبع برای انتشار اطلاعات مربوط به هر جنایتی و تحلیل این اطلاعات، پلیس و نیروی انتظامی است، اما متاسفانه در مورد این پرونده اداره آگاهی شهرستان بندرعباس و همچنین دادگستری این شهرستان هیچ گونه پیشرفتی نداشته و اخبار ناامید کننده‌ای از روند پیگیری این قتل از مجاری رسمی و قانونی به گوش می‌رسد. بر همین اساس لازم دیدم تا از منظر یک حقوقدان و وکیل دعاوی مستقل به تحلیل جنائی این قتل بپردازم تا شاید مسئولین قضائی و انتظامی بندرعباس هم در انجام تکلیف قانونی و وجدانی خود برای پیگیری قتل یک شهروند احساس مسئولیت بیشتری نمایند.

البته مطابق آئین دادرسی کیفری ایران، مندرجات پرونده در مرحله تحقیقات مقدماتی سری و محرمانه است و بدون اجازه مقام قضائی قابلیت انتشار ندارد. بر همین اساس اینجانب ضمن احترام به قوانین و مقررات جاری ایران، صرفاً به بررسی داده‌های جنائی به دست آمده از تحقیقات خانواده مقتول و همچنین اطلاعات منتشر شده در رسانه‌های عمومی پرداخته و از ورود به مندرجات پرونده خودداری می‌نمایم.

 
الف) گردش کار پرونده پس از گذشت سه ماه از وقوع حادثه

مرحوم عطاءالله رضوانی در شب دوم شهریور ماه  ۱۳۹۲ مفقود گردید و پیکر بی جان وی ظهر روز سوم شهریور ماه در یکی از بیابان‌های اطراف بندرعباس توسط رهگذران کشف شد. مطابق اعلام نیروی انتظامی، جسد به هنگام کشف در داخل اتومبیل خود مقتول بوده است. در هنگام رویت جسد، ملاحظه گردیده که گلوله‌ای به ناحیه سر اصابت کرده و ازسمت دیگر سر خارج شده است. در بررسی‌های اولیه هیچ گونه سرقتی از مقتول و یا اتومبیل وی انجام نشده بوده اما گزارش شده است که تلفن همراه مقتول همراه جسد یا در داخل اتومبیل نبوده و احتمال داده می‌شود که توسط قاتل یا قاتلین به سرقت رفته باشد. همچنین اسلحه(آلت قتل) نیز در محل قتل مشاهده نشده است اما طبق اظهارات مامورین آگاهی به نقل از گزارش پزشکی قانونی و کارشناس اسلحه شناسی، اسلحه‌ای که برای قتل به کار رفته از نوع  كلت کمری بوده که در ایران به آن «شاه کش» می‌گویند.

جسد پس از حضور بازپرس ویژه قتل بندرعباس و تنظیم صورت جلسه به پزشکی قانونی منتقل و پس از تهیه گزارش پزشکی قانونی، دفن می‌شود. پرونده با دستور بازپرس دادسرای جنائی بندرعباس جهت پیگیری و تشخیص علت قتل و شناسائی مظنون یا مظنونین احتمالی در اختیار دایره جنائی پلیس آگاهی شهرستان قرار می‌گیرد.


ب) داده‌های حائز اهمیت جنائی در این پرونده

با بررسی اطلاعات جمع آوری شده توسط خانواده مقتول از پرونده می‌توان موارد زیر را از جمله مهم ترین داده هایی به شمار آورد که در حل معمای این قتل می‌تواند راهگشا باشد:

 هیچگونه سابقه مشکلات روحی و روانی در رابطه با مقتول گزارش نشده ومطابق نظر تمامی دوستان و آشنایان مشارالیه از سلامت روانی متعارف برخودار بوده است.

مرحوم رضوانی فاقد مشکل مالی یا خانوادگی بوده و سابقه‌ای از اختلافات مالی یا خانوادگی در رابطه با وی گزارش نشده است. همچنین نامبرده در هیچ یک از مراجع قضائی دارای پرونده اختلافاتی از این دست نبوده است.

فردی به نام کریم میرزایی آخرین فردی بوده است که قبل از قتل عطاءالله رضوانی با ایشان بوده و وی را ملاقات نموده است. این کارگر نوجوان افغانی حدود دو ماه است که مفقود شده و هیچ گونه اطلاعی از وی در دست نیست. کریم میرزایی قبل از مفقود شدن در گفتگو با خانواده مقتول اظهار داشته که از طرف اداره آگاهی بندر عباس احضار شده و به دلیل مصاحبه با وکیل خانواده رضوانی شدیدا ً مورد باز خواست و تهدید مامورین آگاهی قرار گرفته است.

مدتی قبل از وقوع این حادثه، اظهارات بهائی ستیزانه در شهر بندرعباس اوج گرفته بوده و امام جمعه این شهرستان بارها از تریبون نمازجمعه علیه بهائیان شهر سخنان تندی را بیان نموده است.

بنابر ادعای خانواده رضوانی، مقتول از چندین هفته قبل از وقوع حادثه مورد تهدید مستقیم و غیر مستقیم برخی نهادهای امنیتی و مسئولین دفتر امام جمعه بندر عباس قرار گرفته بوده و حتی از وی خواسته شده بوده که برای حفظ جانش، بندرعباس را ترک کرده و به منطقه دیگری مهاجرت نماید.

  تلفن همراه مرحوم رضوانی همچنان مفقود است و اداره آگاهی و قاضی پرونده از صدور دستور ردیابی آن خودداری می‌نمایند. لازم به یادآوری است که به لحاظ فنی، اداره مخابرات می‌تواند گوشی‌های تلفن همراه را حتی در حالت خاموش  نیز ردیابی کند و اطلاعات دقیقی از منطقه‌ای که آن گوشی در آن قرار دارد، ارائه نماید.

برد گلوله کلت کمری موسوم به شاه کش بسیار کوتاه می‌باشد. گلوله این اسلحه در صورت شلیک از فاصله دورتر در بدن باقی می‌ماند و در صورت شلیک از فاصله نزدیک، پس از خروج از بدن در اطراف محل شلیک و در فاصله چند قدمی از محل خروج از بدن قابل مشاهده است. با این حال مرمی(گلوله) در محل قتل مشاهده نشده است.

مطابق گزارش پزشکی قانونی، گلوله از ناحیه جلوی سر از بالای یک گوش شلیک و از پشت سر در جهت مخالف خارج شده است.


ج) تحلیل داده‌های جنائی

۱- با توجه به خروج گلوله کلت شاه کش از سر می‌توان مطمئن بود که شلیک از فاصله نزدیک انجام شده است.


۲- ورود گلوله از جلوی سر و خروج آن از پشت سر در شرایطی که مقتول در هنگام کشف جسد، روی صندلی اتومبیل  و پشت فرمان نشسته بوده این انتظار را ایجاد می‌نماید که مرمی(گلوله) در زیر سری صندلی یا قسمت هایی از داخل اتومبیل که در طول مسیر ورود و خروج گلوله بوده است، فرو رفته باشد اما نه تنها هیچ اثری از گلوله درون اتومبیل یافت نشده بلکه هیچ گونه صدمه‌ای به تودوزی داخل ماشین که ناشی از خراش گلوله باشد نیز دیده نمی‌شود. 

 

 


۳- اگر شلیک در داخل اتومبیل انجام شده باشد، باید مقداری از محتویات جمجمه به همراه خون در قسمت پشتی اتومبیل پاشیده شده باشد به گونه‌ای که ترسیم کننده دایره‌ای باشد که مرکز آن محل خروج گلوله و شعاع‌های آن خطوطی متشکل از خون ومحتویات جمجمه با گردش در جهت حرکت گلوله باشد. در فضای داخل اتومبیل هیچ گونه اثری از پاشیده شدن خون به این شکل روی صندلی و فضای داخلی اتومبیل دیده نمی‌شود.

 

از مجموع مطالب فوق می‌توان به این نتیجه رسید که شلیک در داخل اتومبیل انجام نشده است زیرا نه تنها گلوله پس از خروج از جمجمه قربانی جایی ننشسته است، بلکه خون و محتویات جمجمه نیز همراه با گلوله خارج شده در فضای پشت سر مقتول پاشیده نشده است. 

 

بنابراین بر اساس اصول تحقیقات جنائی و پلیس علمی، شلیک گلوله در خارج از اتومبیل انجام شده است. مهم ترین نتیجه منطقی اثبات علمی این موضوع، منتفی شدن فرضیه خودکشی مقتول است زیرا بدیهی است که یکی از مهم ترین ویژگی‌های خودکشی از نظر ضوابط پلیس علمی، رها شدن جسد در صحنه و محل شلیک گلوله منجر به قتل است. در این پرونده محل شلیک خارج از محل کشف جسد بوده و بدیهی است که بعد از شلیک گلوله، جسد بی جان نمی‌توانسته خود را به داخل اتومبیل منتقل نماید. بنابراین:

مقتول توسط شخصی دیگر در خارج از اتومبیل مورد اصابت قرار گرفته و سپس جسد توسط قاتل به داخل اتومبیل انتقال داده شده است


۴- با منتفی شدن فرضیه خودکشی، برای حل معمای این قتل بر طبق ضوابط تحقیقات جنائی باید به سه سوال اصلی پاسخ داد: اول انگیزه قتل، دوم مظنون یا مظنونین احتمالی و سوم سازماندهی قتل(مراحل انجام شده برای ارتکاب قتل).


۵- انگیزه قتل در رابطه با این پرونده نمی‌تواند سرقت باشد زیرا به جز تلفن همراه مقتول، هیچ شیء دیگری از متوفی به سرقت نرفته است. وقوع قتل به دلیل اختلافات مالی نیز از دیگر انگیزه‌های شایع قتل در ایران می‌باشد که با توجه به عدم وجود سوابق اختلافات مالی در رابطه با مقتول، این انگیزه نیز تضعیف شده و قابل اعتنا نیست. اختلافات خانوادگی یا دعاوی ناموسی نیز می‌تواند انگیزه‌ای برای قتل باشد چراکه با توجه به وضع خانوداگی و سوابق اخلاقی مقتول که به حسن معاشرت با سایرین مشهور بوده است، چینین انگیزه‌ای نیز نمی‌تواند مورد توجه قرار گیرد.

مهم‌ترین فرضیه در رابطه با انگیزه این قتل می‌تواند اختلافات عقیدتی و دینی قاتل و مقتول باشد. بدین نحو که اعتقاد مقتول به دیانت بهائی و فعالیت‌های اجتماعی قابل توجه وی باعث اتخاذ تصمیم حذف فیزیکی وی شده است. این فرضیه با توجه به گزارشاتی که از فعالیت‌های عام المنفعه و اجتماعی مقتول وجود دارد تقویت می‌شود زیرا ظاهراً این فعالیت‌ها به مذاق مقامات امنیتی و مذهبی بندرعباس و در راس آن‌ها امام جمعه شهر خوش نمی‌آمده و ایشان به کرّات از فعالیت‌های اجتماعی «فرقه بهائیت» علناً ابراز نگرانی نموده‌اند.


۶- معمولاً مهم‌ترین شیوه کشف جرم قتل و شناسایی قاتل در ایران، توجه به انگیزه‌های احتمالی قتل و شناسایی کسانی است که دارای چنین انگیزه هایی برای ارتکاب این جرائم بوده اند. اداره آگاهی و بازپرس پرونده باید در نخستین اقدام، از اعضای دفتر امام جمعه بندرعباس در رابطه با ادعای تهدید مقتول توسط آن‌ها تحقیق به عمل آورند. مهم ترین اقدام جهت یافتن سرنخ هایی برای تهدیدکنندگان احتمالی، درخواست فهرست کامل مکالمات مقتول در هفته‌های منتهی به قتل است. با یک بررسی دقیق و البته ساده این فهرست می‌توان شماره تلفن‌های مربوط به مراجع امنیتی یا دفتر امام جمعه یا منتسبین به آن را در این فهرست جستجو نمود. چنانچه شماره‌های تلفن این افراد در فهرست تماس گیرندگان با مقتول وجود داشته باشد، صحّت ادعای خانواده مقتول در رابطه با تهدید وی از طرف دفتر امام جمعه و مراجع امنیتی اثبات می‌شود. زیرا مقتول ارتباط کاری یا اداری با این مراجع نداشته است. در صورت عدم وجود شماره‌های مربوط به این افراد و مراجع، شماره‌های ناشناسی که برای خانواده و دوستان نزدیک مقتول قابل شناسایی نیست باید مورد پیگیری قرار گیرد. شیوه معمول در این زمینه این است که نام و نام خانوادگی دارندگان تمامی خطوط تلفن موجود در لیست تماس‌های مقتول، در یک جلسه با حضور مامورین، به خانواده یا دوستان مقتول نشان داده می‌شود و از ایشان خواسته می‌شود که هر کدام از افرادی را که نمی‌شناسند یا سوابقی از اختلافات وی با مقتول دارند را در این فهرست شناسایی نمایند.

 در گام بعدی فرد یا افرادی که خطوط تلفن مذکور به نام آن‌ها ثبت شده است باید احضار و بازجویی شوند تا معلوم گردد که دقیقاً چه فرد یا افرادی از این خطوط با مقتول تماس می‌گرفته اند. افراد شناسایی شده باید به عنوان مظنونین ارتکاب قتل مطابق قانون آئین دادرسی کیفری ایران بازداشت و با قرار قانونی بازداشت موقت برای تحقیقات فنی در اختیار اداره آگاهی قرار گیرند. این اولین گام عملی و رایج در ایران در رابطه با شناسایی مظنونین احتمالی در چنین قتل هایی است.


۷- مفقود شدن تلفن همراه مقتول مهم‌ترین دلیل برای طرح این فرضیه است که طراحان و مجریان قتل قبل از حادثه با مقتول در ارتباط بوده اند و در واقع قتل با برنامه ریزی قبلی سازماندهی شده است. قاتل یا همکاران وی، قبل از وقوع قتل با مقتول تماس داشته‌اند و وی را به محل وقوع جنایت یا محلی که مورد نظرشان بوده است، کشانده اند. مفقود شدن تلفن همراه مقتول نشان دهنده این واقعیت است که سازماندهندگان قتل، مایل نبوده اند آخرین تماس‌های مقتول و احتمالاً برخی از شماره‌های تلفن موجود در حافظه تماس‌های گوشی به دست خانواده مقتول بیافتد.


۸-مفقود شدن تلفن همراه در کنار اثبات وقوع قتل خارج از محل کشف جسد این فرضیه را تقویت می‌نماید که سازماندهندگان جنایت تلفن همراه مقتول را از وی گرفته و سپس وی را بدون تلفن همراه به قتله گاه برده اند. عدم ردیابی تلفن همراه مقتول توسط بازپرس پرونده نیز نشان از نگرانی از فاش شدن این واقعیت دارد که محل واقعی وقوع قتل به غیر از محل کشف جسد بوده است. در واقع مخابرات می‌تواند محل انجام هر یک از مکالمات انجام شده توسط مقتول در ساعات پایانی حیاتش را براحتی بر اساس دکل مخابراتی استفاده شده اعلام نماید و فاش شدن این اطلاعات ظاهراً سرنخ هایی را در اختیار خانواده مقتول قرار می‌دهد که طراحان قتل مایل به فاش شدن آن نیستند. همین موضوع نشان دهنده برنامه ریزی دقیق برای اجرای این جنایت و همچنین تسلط کامل طراحان قتل به مراحل تحقیقات جنائی در ایران است.


۹-مفقود شدن کاگر جوان افغانی به عنوان آخرین کسی که مقتول را ملاقات نموده می‌تواند باعث طرح این فرضیه شود که این کارگر اطلاعاتی را داشته که در یک بازجویی یا مصاحبه فنی می‌توانسته سرنخ هایی را در اختیار قرار دهد و به همین دلیل سازماندهندگان قتل، این جوان افغانی را نیز به نحوی از انحاء خاموش کرده اند. این موضوع نشان از تعدد طراحان و مجریان قتل دارد زیرا نشان می‌دهد سازماندهندگان قتل پیگیر پاک کردن تمام سرنخ‌ها پس از ارتکاب جنایت هم هستند و توانایی انجام این کار را نیز دارند.

نوع اسلحه به کار رفته برای ارتکاب جنایت و همچنین وقوع قتل صرفاً با شلیک یک گلوله به مغز مقتول دو نکته را اثبات می‌نماید:

 - مقتول در اختیار قاتل بوده است و مقاومتی در برابر قتل صورت نداده است زیرا در صورت مقاومت قاتل مجبور به شلیک بیش از یک گلوله می‌شد تا مقاومت مقتول را در هم بشکند. این موضوع با توجه به گزارش پزشکی قانونی در رابطه با عدم وجود هرگونه آثار ضرب و جرح در بدن مقتول به روشنی اثبات می‌شود که مقتول در برابر قاتل مقاومتی نشان نداده است.

 - قاتل شخصی حرفه‌ای بوده است. هم در استفاده از این نوع سلاح و هم در ارتکاب قتل. شلیک دقیق به نقطه‌ای خاص از مغز که تنها با یک گلوله منجر به مرگ شود نشان دهنده تسلط قاتل بر اعصاب خود و مهارت وی در استفاده از سلاح دارد. همچنین شلیک از فاصله نزدیک به این نقطه از سر نشان دهنده آشنائی کامل قاتل با شیوه‌های قتل حرفه‌ای با استفاده از این سلاح است.

قاتل کاملاً به اصول قتل حرفه‌ای و شبیه سازی آن با خودکشی آگاه بوده و بر همین اساس گلوله را از سمت راست سر شلیک کرده تا وانمود کند که مقتول که راست دست بوده خودش به سرش شلیک نموده است. مع الوصف چون در اختیار گرفتن مقتول در محیط داخل اتومبیل برایش امکان پذیر نبوده است، مجبور شده قتل را در مکان دیگری انجام دهد و سپس جسد را در اتومبیل بیاورد و همین موضوع نقطه ضعف کار وی از نظر حرفه‌ای بوده است که البته برای گریز از آن چاره‌ای هم نداشته است. ظاهراً قاتل مطمئن بوده است که مراجعی که دارای اطلاعات علمی برای بررسی کارشناسی صحنه قتل هستند از دانش خود برای تحلیل این موضوع استفاده نخواهند کرد لذا نگران اجرای قتل در محلی غیر از محل کشف جسد نبوده است. به عبارت دیگر ظاهراً قاتل احتمال نمی‌داده که داده‌های مربوط به نحوه پاشیده شدن خون و اثرات شلیک در داخل اتومبیل مورد بررسی کارشناسانه قرار گیرد و به همین دلیل به شلیک از سمت راست سر اکتفا کرده است تا خانواده مقتول در نگاه اول نتوانند خودکشی نبودن قتل را ثابت نمایند. با این حال هر قتلی در لحظه وقوع دارای شرایط خاصی است که طراحان و مجریان، هرچند هم حرفه ای، نمی‌توانند این شرایط را پیش بینی و کنترل نمایند و همین موضوع مدخل ورود کارآگاهان و کارشناسان پلیس علمی به قتل‌های پیچیده و حرفه‌ای است.

بنابر آنچه گذشت خلاصه تحلیل جنائی این پرونده تا به امروز بر اساس ضوابط تحقیقات جنائی و پلیس علمی به قرار زیر است:


مرگ در اثر خودکشی اتفاق نیفتاده است.

قتل توسط مجموعه‌ای از افراد طراحی و اجرا شده است و نه یک فرد.

قتل توسط مجموعه‌ای حرفه‌ای و آشنا به اصول امنیتی، طراحی و اجرا شده است.

مقتول در زمان وقوع قتل مقاومتی در برابر ضارب نشان نداده است.

قاتل فردی حرفه‌ای و دارای مهارت کامل در استفاده از کلت کمری بوده است.


حال با توجه به این اطلاعات باید دید که مقامات قضائی بندرعباس می‌توانند و اصلاً مایل هستند که با حفظ استقلال خود برای پیگیری قتل یک شهروند ایرانی با استفاده اختیارات قانونی خود اقدام نمایند یا مایلند چشم خود را بر این واقعیات ملموس و محرز علمی و منطقی ببندند؟







Friday, November 22, 2013

نگاهی به دو جُرم منتسب به بهائیان ازمنظر حقوق كیفری ایران





دکتر آریا حق­گو

نگاهی به دو جُرم منتسب به بهائیان  از منظر حقوق كیفری ایران؛ عضویت در تشكیلات مذهبی بهائی و تبلیغ علیه نظام جمهوری اسلامی

نگاهی به پرونده های بهائیانی كه در دادگاه های جمهوری اسلامی محاكمه شده اند نشان می دهد كه این افراد بیشتر به دو اتهام تحت تعقیب قرار گرفته و محكوم شده اند. عضویت در تشكیلات مذهبی بهائی و تبلیغ علیه نظام جمهوری اسلامی.

در این یادداشت برآنیم تا این دو عنوان را از منظر حقوق كیفری ایران بررسی نماییم تا معلوم شود كه آیا دادگاه های جمهوری اسلامی حتی بر اساس قوانین جاری ایران نیز حق صدور احكام مجرمیت علیه بهائیان با توسل به این دو عنوان را دارد یا خیر؟ در واقع سوال اصلی این است كه آیا در قوانین جزائی ایران بهائی بودن جرم است؟ و آیا تبلیغ دیانت بهائی تبلیغ علیه جمهوری اسلامی محسوب می شود؟

پاسخ به سوال اول از منظر قوانین ایران قطعاً منفی است. اصل قانونی بودن جرائم و مجازات ها در حقوق كیفری ایران پذیرفته شده است. هرچند برخی تلاش نموده اند با توسل به قاعده" التعزیر بما یراهُ الحاكِم" و ابهاماتی در قانون مجازات اسلامی قبلی چنین استدلال نمایند كه حاكم حق دارد هر عملی را كه از نظر شرعی ممنوع باشد بنابر صلاحدید خود تعزیر و مجازات نماید اما با تصویب قانون مجازات اسلامی جدید تردیدی وجود ندارد كه در حقوق ایران هیچ رفتاری را نمی توان جرم دانست مگر آنكه در قانون آن رفتار جرم شناخته شده باشد. مطابق ماده ۲ قانون مجازات اسلامی جدید هر رفتاری اعم از فعل یا ترک فعل که در قانون برای آن مجازات تعیین شده است جرم محسوب می‌شود. ماده ١٨ نیز مقرر می دارد: "تعزیر مجازاتی است كه مشمول عنوان حد، قصاص یا دیه نیست و به ‌موجب   قانون در موارد ارتكاب محرمات شرعـی یا نقض مقررات حكومتی تعیین و اعمال می‌گردد. نوع،مقدار، كیفیت  اجراء  و مقررات  مربوط به  تخفیف،  تعلیق،  سقوط  و سایر  احكام  تعزیر  به ‌موجب قانون تعیین می‌شود". بنابراین برای اینكه دادگاهی بتواند فردی را به بهائی بودن متهم و وی را در صورت اثبات اعتقاد به این آئین مجازات كند باید ماده ای قانونی در قوانین ایران یافت كه بهائی بودن را جرم اعلام كرده باشد.

از آنجائیكه چنین عنوان مجرمانه ای در قوانین ایران وجود ندارد دادگاه های انقلاب اسلامی برای مجازات بهائیان به دلیل بهائی بودن چنین استدلال می كنند كه بهائی بودن به تنهائی جرم نیست اما عضویت در تشكیلات مذهبی بهائی جرم است زیرا عضویت در یكی از گروه های مخالف جمهوری اسلامی محسوب می شود كه مطابق ماد ٢ كتاب پنجم قانون مجازات اسلامی جرم محسوب می شود.‌ ماده ١ این قانون مقرر می دارد هر كس با هر مرامی، دسته، جمعیت یا شعبه جمعیتی بیش از دو نفر در داخل یا خارج از كشور تحت هر اسم یا عنوانی تشكیل دهد یا‌اداره نماید كه هدف آن بر هم زدن امنیت كشور باشد و محارب شناخته نشود به حبس از دو تا ده سال محكوم می‌شود. ‌مطابق ماده ٢ هر كس در یكی از دسته‌ها یا جمعیت‌ها یا شعب جمعیت‌های مذكور در ماده ١ عضویت یابد به سه ماه تا پنج سال حبس محكوم می‌گردد‌ مگر اینكه ثابت شود از اهداف آن بی‌اطلاع بوده است.

دادگاه های انقلاب چنین استدلال می كنند كه یكی از اهداف تشكیلات مذهبی بهائی برهم زدن امنیت كشور ایران است. بنابراین عضویت در آن جرم و قابل مجازات است. اما توجه به چند نكته ساده قانونی كه هر دانشجوی حقوقی از آن اطلاع دارد بی پایه بودن این استدلال از نظر حقوقی را اثبات می نماید:

اولاً هرچند بر هم زدن امنیت كشور در قوانین ایران تعریف نشده است اما این موضوع دارای تعریف عرفی مشخصی است . بر هم زدن امنیت به معنای ایجاد اخلال در امنیت سیاسی، اقتصادی، فرهنگی یا اجتماعی كشور است كه باید از طریق انجام اقداماتی ملموس كه بر این موارد تاثیر داشته باشد و دارای نماد و بروز خارجی باشد. دادگاه های انقلاب هرگز به این سوال پاسخ نداده اند كه تبلیغ یك آئین مذهبی بهائی چگونه و از چه طریقی بر امنیت كشور ایران تاثیرگذار بوده است؟ آیا حتی یك مورد را سراغ دارند كه فرد یا افرادی تحت تاثیر تبلیغات دیانت بهائی اقدام به قتل، غارت، بمبگذاری یا هر اقدام دیگری كرده باشد كه امنیت كشور را مختل یا خدشه دار كرده باشد؟ آیا می توانند حتی یك نمونه برای اقدامات ساختار شكنانه بهائیان ارائه نمایند كه حتی ساختارهای فرهنگی تحمیل شده توسط جمهوری اسلامی را نقض نموده باشد؟ آیا صرف ادعای تلاش برای بر هم زدن امنیت كشور بدون اینكه حتی یك نمونه عملی برای آن ارائه شود می تواند كمترین ارزشی از منظر حقوقی داشته باشد؟

ثانیاً قضات دادگاه های انقلاب و مامورین امنیتی جمهوری اسلامی بهتر از هر شخص دیگری می دانند كه از همان سال های اول انقلاب بهائیان بنابر وظیفه دینی خود مبنی بر احترام به قوانین محل زندگی خود پذیرفتند كه در ایران هیچ گونه تشكیلات مذهبی  نداشته باشند. آیا وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی می تواند مداركی ارائه نماید كه نشان دهد بهائیان در نقطه ای از ایران دارای تشكیلات مذهبی هستند؟ دقیقاً به دلیل عجز از ارائه چنین مداركی است كه داگاه های انقلاب بهائیان را متهم به عضویت در تشكیلاتی می كنند كه ماهیت سیاسی یا امنیتی ندارد. بهائیانی كه تا كنون به این اتهام محكوم شده اند عمدتاً دو گروه هستند: گروهی از این بهائیان در مناطق سكونت خود دارای جلساتی بوده و به امورات هم كیشان خود رسیدگی می كرده اند. باید دانست كه متن كامل تمامی جلسات مذهبی دوره ای بهائیان در تمام مناطق كشور قبل و بعد جلسه به اداره اطلاعات محل اعلام می شود و حتی مواردی كه توسط اداره اطلاعات اعلام می شود از متن جلسه حذف می شود. پس چگونه ممكن است این اقدامات بتواند برای امنیت كشور مشكل ساز باشد. به علاوه رسیدگی به امور بهائیان محل مانند كمك به حل و فصل منازعات خانوادگی و دستگیری از مستمندان نیز بار امنیتی ندارد تا انجام آن بتواند جرم محسوب شود.

دومین گروه هم افرادی هستند كه در دانشگاه خصوصی بهائیان فعالیت داشته اند. فعالیت این دانشگاه هم به دلیل علمی بودن ماهیت آن و همچنین ارائه تمامی دروس و محتوای درسی به صورت عمومی و آنلاین نمی تواند ماهیت امنیتی باشد. در واقع معلوم نیست كه تعلیم و تربیت به شیوه آنلاین و به گونه ای كه همگان قادر به ملاحظه محتوای دروس هستند چه تاثیری بر امنیت كشور دارد كه عضویت در دانشگاه ارائه دهنده آن به عنوان عضویت در تشكیلات مخل امنیت كشور به حساب می آید.

با توجه به نكات فوق مشهود است كه ادعای عضویت در تشكیلات مخل امنیت كشور علیه بهائیان محاكمه شده تا چه حد از نظر حقوقی بی پایه و مردود است.

ادعای دیگر دادگاه های انقلاب كه به استناد آن تعداد زیادی بهائی را به زندان محكوم نموده اند این است كه تبلیغ بهائیت در واقع تبلیغ علیه نظام جمهوری اسلامی است و هرچند تبلیغ بهائیت به خودی خود دارای عنوان مجرمانه مستقلی در قوانین ایران نیست اما در واقع تبلیغ علیه نظام جمهوری اسلامی محسوب می شود و جرم است. در بررسی این ادعا توجه به چند نكته ضروری است:

اولاً تعریف عنوان مجرمانه ای به نام تبلیغ علیه نظام جمهوری اسلامی به خودی خود از منظر جرم شناسی دارای ایرادات فراوانی است كه بحث از آن در این مقال نمی گنجد اما اجمالاً باید دانست كه این عنوان چنان گسترده است كه  با آن می توان هر كس را در ایران به زندان افكند زیرا معلوم نیست كه منظور از تبلیغ علیه نظام دقیقاً چیست و شامل انتقاد به كدام بخش های نظام می شود؟ آیا انتقاد از اساس ایدئولوژی حكومت اسلامی و مبانی فكری جمهوری اسلامی مدنظر است یا سخن گفتن از ایرادات جاری كشور هم مشمول این عنوان است؟

ثانیاً منظور از تبلیغ علیه جمهوری اسلامی هرچه كه باشد، برای محكوم كردن افراد به این جرم باید اقدامات آن ها و شیوه تاثیرگذاری آن اقدامات بر جمهوری اسلامی دقیقاً معلوم و ذكر گردد. به عبارت دیگر گشاده دستی قانونگذار جمهوری اسلامی در تعریف این عنوان مجرمانه به معنای بی نیازی دادگاه از ارائه استدلال برای ربط دادن اقدامات افراد به تبلیغ علیه جمهوری اسلامی نیست. آیا نهادهای امنیتی جمهوری اسلامی حاضرند حتی یك مورد از پرونده های بهائیانی را كه متهم به تبلیغ علیه نظام بوده یا هستند در اختیار حقوقدانان مستقل داخلی یا بین المللی قرار دهند تا معلوم شود كه چه اقداماتی به عنوان تبلیغ علیه نظام تلقی می شود؟ چرا مراجع امنیتی و دادگاه های انقلاب حتی به وكلای بهائیان هم اجازه مطالعه پرونده موكلین خود را نمی دهند؟ پاسخ این سوال روشن است زیرا در این صورت معلوم می شود كه آنچه به عنوان تبلیغ علیه نظام از آن یاد می شده است چیزی نبوده جز درس اخلاق هفتگی بهائیان كه در آن كودكان و نوجوانان بهائی به پرهیز از دروغگویی و اجتناب از رفتارهای ضد ارزش های انسانی فراخوانده می شوند!

ثالثاً بنابر آیه شریف "‏لَا یحِبُّ اللَّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلَّا مَنْ ظُلِمَ      " قرآن مجید به هر مظلومی اجازه داده است كه صدای خود را به دادخواهی بلند نماید و همگان را از مظالمی كه بر وی می رود مطلع سازد. هرچند كه آیت الله العظمی سید علی خامنه ای اخیراً طی فتوایی با نادیده گرفتن این آیه شریفه اجتهاد در برابر نص فرموده و اعلام عمومی مفاسد و مظالم مسئولین جمهوری اسلامی را حرام دانسته اند اما چنین فتوایی بی تردید تاثیری در تحلیل ماهیت جرم تبلیغ علیه نظام از منظر فقهی ندارد. بنابر آیه صریح قرآن هركس كه مورد ظلم واقع شده حق دارد با صدای بلند به بدگویی از ظلم ظالم بپردازد. بهائیان نیز حق دارند با صدای بلند از ظلمی كه در طی این سال ها به آن ها شده است سخن بگویند و بنابر نص قرآن مجید برای این كار قابل تعقیب و مجازات نیستند. بهائیان حق دارند به تخریب قبرستان ها و بی حرمتی به اموات خود اعتراض نمایند. بهائیان حق دارند به آتش زدن اموال و مغازه هایشان اعتراض نمایند. بهائیان حق دارند به عدم پذیرش جوانانشان در دانشگاه ها اعتراض نمایند. بهائیان حق دارند به محرومیت از حق مرخصی از زندان اعتراض كنند. بهائیان حق دارند با صدای بلند به این همه ظلم و تبعیض غیرقانونی و غیرشرعی علیه خود اعتراض كنند و البته صدای اعتراضشان در مقایسه با شدت ظلمی كه به آن ها رفته و می رود چندان بلند نبوده است.

بنابراین در مجموع می توان ملاحظه نمود كه حتی در چهارچوب قوانین و مقررات فعلی ایران نیز اقدامات بهائیان فاقد هرگونه عنوان مجرمانه بوده و آراء صادره از دادگاه های انقلاب ایران به كلی در تناقض با قوانین و مقررات ایران می باشد.

به نظر می رسد اگر جمهوری اسلامی مایل به شنیدن اعتراض بهائیان نیست بهتر است به جای در پیش گرفتن راه مسدود استدلال حقوقی برای گره زدن این اعتراضات به تبلیغ علیه نظام، خود دست از ظلم به این شهروندان ایران بردارد و به جای بافتن آسمان به ریسمان برای پرونده سازی قضایی برای بهائیان، قدری به ضوابط فقهی و شرعی مقرر در فقه شیعه كه ادعای دفاع از آن را دارد توجه نماید و حداقل حقوق مسلم اقلیت ها در فقه اسلامی را برای آنان به رسمیت بشناسد.




Thursday, November 21, 2013

“ عالی جناب‌ گنجی” و “ توجیه سیاسیِ جنایت ”

“ عالی جناب‌ گنجی ” و “ توجیه سیاسیِ جنایت ”

http://sepidedam.com/20718
Masih Alinejad and Akbar Ganji two Iranian Journalists who do lobby to keep the Iranian dictatorship Regime alive عالیجناب‌ گنجی و توجیه سیاسیِ جنایت
به چندین دلیل “رژیم های کشتار” منطق کشتار را در مورد همه ی روشنفکران اعمال نمی کنند که من فقط به یک موردش اشاره می کنم و آن استفاده ابزاری این نوع رژیم ها از برخی روشنفکران و شبه روشنفکران است. رژیم کشتار نیاز دارد گاه عوامفریبانه وانمود کند که رژیمی اهل تحمل دگراندیشان و روشنفکران است و برای اثبات ادعای‌اش احتیاج به ارائه نمونه و “اشانتیون” دارد، و گاه نیز از دهان و نگاه برخی از روشنفکران هم جنس اش تفاسیر و تصاویر تطهیر کننده ی جنایت های اش بیرون بکشد …
• دلیل دایره‌وارگیِ چرخه‌ی دگردیسی امثال اکبرگنجی چیست؟ چه‌عواملی سبب شده اند منتقد عالیجناب‌های حکومتی خود به ملقمه‌ای ازآن عالیجناب‌ها بَدَل شود ؟ چرا اکبر گنجی که دگراندیش‌کُشی‌ رژیم کشتار را مصداق “جنایت‌ علیه بشریت” می خواند، توجیه سیاسی جنایت پیشه کرده است؟ …
۱
سراب
img 21150 عالیجناب‌ گنجی و توجیه سیاسیِ جنایت
مسعود نقره کار
من هنگامی که اکبر گنجی به روزنامه نگاری جوینده‌ی حق بَدَل شد، در باره‌اش نظرعوض کردم و مدافع او در مبارزه‌اش با حُکام و حُکامک‌های اسلامی، و نیز علاقه مند به پاره‌ای از نوشته‌ها و نظرهای‌اش در رابطه با برخی مسائل سیاسی و اجتماعی شدم. روشنگری‌های او درباره ی” قتل‌های زنجیره‌ای” را جسورانه، و نشانه‌ای از تمایل او به آزاد اندیشی، آزادیخواهی و حقیقت جوئی و حق گوئی پنداشتم. در نگاه من اکبر گنجی به مانند بسیاری از کوشندگان سیاسی با پی‌بردن به خطاهای خویش به نقد و تصحیح روی آورده بود. علیر‌غم بوداری و سوال برانگیزبودن انتشار مقاله‌ها و نوشته‌ها و عکس‌های اعتصاب غذای‌اش از درون زندان و پخش‌شان به اقصی نقاط جهان، تحت تاثیر شجاعت و ذهن جویا و پُر تحرک‌اش قرار گرفتم. برای آزادی او فعالیت کردم، و تا حد خود صدای او علیه ولی فقیه و تمامی مظاهر گندآلود فقاهتی شدم. در ذهن خود از گنجی تصویر روزنامه نگاری نقش زدم که در داخل ایران در برابر جنایت‌های حکومت اسلامی قدعَلَم کرده است. او را شایسته‌ترین نماینده و سخنگوی آنچه “روشنفکری دینی” خوانده می شد، تصور کردم، درحمایت از این دوره ی زندگی و کار او مطالبی نوشتم و حتی در برخی ازکتاب‌ها و مقاله‌هایم پاره‌هائی از افکار و کردار وی را مورد ستایش قرار دادم (۱).
گنجی آزاد شد، و خوشحالی ناشی از این آزادی سبب شد که چشمان من همچون چشمان بسیارانی دیگر بر خروج آزادنه‌اش، به مانندِ نشر و پخش ملی و بین المللی نوشته‌ها و عکس‌های‌اش از درون زندان، بسته شود. مهم به گمان من این بود که او در خارج از کشور در ادامه مبارزات و فعالیت‌های‌اش علیه حکومت اسلامی چه خواهد آموخت، و چه خواهد کرد. روزهای نخست ورودش به غرب بساط استقبال و شادی پهن شد، همان بساطی که در رابطه با یکی دو نویسنده و روزنامه نگاری که به خارج از کشور مهاجرت کرده بودند، شاهد بودیم. با دسته‌ها و حلقه‌های گُل سراغ‌اش رفتند و با این و آن فیلسوف و رجل سیاسی و فرهنگی ایرانی و غیرایرانی همنشین‌اش کردند، و عکس‌ها و مصاحبه‌ها و سخنرانی‌های ریز و درشت برای‌اش دست و پا شد. گنجی به عنوان مبارزی انقلابی- و به نوعی”انتحاری”- در مخالفت با ولی‌فقیه و عالیجناب‌ها دور و برش، مورد استقبال و حمایت بخش بزرگی از اپوزیسیون، و از همین طریق مورد استقبال و پشتیبانی تعدادی از شخصیت‌های فلسفی و سیاسی و محافل بین المللی قرار گرفت.
 ۲
آغاز دایره‌وارگیِ چرخش

حمایت‌های گسترده از اکبر گنجی، و تریبون سازی‌ها و کرسی ساختن‌های مرسوم درخارج از کشور با سرعت و در چنان فضای هیجانی‌ای طی طریق کرد که اکبر گنجیِ گیج شده فرصت هضم نیافت و نتوانست علائم بروز توهم رهبریت فکری و عملی، در گفتار و رفتار بپوشاند. حامیان دانشگاهی او با براه انداختن دیدارهای نمایشی با این و آن بزرگ فلسفه و سیاست و هنر، و با تلنبار کردن امضاء در پای حرف‌های او، و سپس ترآوازه گری هائی همچون “اتاق فکر”سازی، آنهم برای هدایت جنبش آزادیخواهانه در داخل کشور، اندک اندک اسباب تعجب به ادوات مزاح و خنده بدل می کردند. (و منِ خوشبین نیز صدای خرد شدن ذهنیت‌ام در باره ی گنجیِ روزنامه نگار را می شنیدم).
دُم خروس اما خیلی زود آغاز چرخش دایره وار اعلام کرد. “شو”ی اعتصاب غذای نیویورک صحنه‌ی نمایش دُم خروس از زیر شال سبزِ چند متری شد. در این “شو” انحصارطلبی و حزب فقط حزب الله و نشانه‌های “پاسداریت” اکبر گنجی عود کرد. “لابیست‌های حکومتی – دانشگاهی” در امریکا و جماعتی که با این نوع شوها بودجه سازی کرده و می کنند، و گروهی فیلسوف و اساتید دانشگاهی و چهره‌های سیاسی و فرهنگی و هنریِ جّوگیر شده، زیر پای گنجی شانه دادند و چنان “داریه دنبک” دموکراسی خواهی راه انداختند که دیدنی و شنیدنی بود. انتقادها و اعتراض‌ها نیز زیر ضرب آهنگ‌ها و بی‌اعتنائی‌های متفرعنانه خفه شد. هنوز بساط” شو” جمع نکرده بودند که نوشتم:
“… گنجی با پیشه کردن روشی فرقه گرایانه و غیردموکراتیک در اعتصاب غذای نیویورک به موقعیت سیاسی خود لطمه زد، و در حد خویش نیز بر تفرقه و تشتت میان نیروهای اپوزیسیون افزود.
در این اعتصاب غذا جز به رنگ سبز و حمایل شنل واره‌های سبز بر گرده ی حامیان این اعتصاب غذا به هیچ نماد و رنگ دیگری اجازه حضور داده نشد. گنجی حتی از نصب پرچم‌های سه رنگ، با و یا بدون شیر خورشید، در محدوده و جایگاه اعتصاب غذا پرهیز کرد، پرچمی که نه فقط سلطنت طلبان و مجاهدین خلق ایران که بسیاری از ایرانیان مستقل و وطن پرست حامل آن بوده و هستند، پرچمی که نمادهای هزاران سال تمدن بر آن نقش بسته است. گنجی حتی در اتخاذ و طرح شعارها نیز ایجاد محدودیت کرد، و شعارهایی که این روزها از سوی دلاوران آزدایخواه در خیابان‌های میهنمان فریاد می شوند، در این اعتصاب غذا راه نیافتند.
گنجی بارها کاربرد اینگونه روش‌ها غیردموکراتیک و فرقه گرایانه ی حزب الهی‌ها و گروه‌های فشار حکومت اسلامی را در گفتار و نوشتار مورد نقد و نفی قرار داده بود: “… اینان افراد جامعه را به درون گروه و برون گروه تقسیم می کنند و برون گروه‌ها را دشمن تلقّی می کنند…”. (۲) گنجی مدعی است که از زمانی که در تایید آزادی به کلمات قصار خمینی استناد می کرد فاصله گرفته است (۳)، به همین دلایل وجود چنین رفتاری از سوی او غیرمنتظره و تعجب آور است.
گنجی حضور پرچم سلطنت طلبان و شعار‌های آنان را شاید به این خاطر که “رژیم سلطنتی به دوران ماقبل مدرن تعلق دارد ” (۴)- بر نتابید، اما روشن نیست چرا در برخوردی غیرروشنفکرانه و برای بهره برداری تبلیغاتی و ابزاری تا آنجا پیش رفت که خواننده ی سلطنت طلبی چون خانم گوگوش را برای حمایت از اعتصاب غذا دعوت کرد، خواننده‌ای که در بسیاری از کنسرت‌های‌اش با بر روی شانه انداختن پرچم نماد “دوران ما قبل مدرن” به روی صحنه رفته است. شوی اعتصاب غذا در نیویورک زنگ آغاز چرخش اکبر گنجی روزنامه نگار بود…” (۵)

۳
رذیلت سکوت در برابر کشتارها

بعد از” شو”ی اعتصاب غذای نیویورک اکبر گنجی به سراغ کشتارها و دادخواهی از قربانیان و محاکمه آمران و عاملان کشتارهای رژیم کشتار رفت، و به “کمیساریای عالی حقوق بشر سازمان ملل” نامه‌ای نوشت. در این نامه گنجی ضمن بر شمردن جنایت‌های حکومت اسلامی، به ویژه کشتارهای دهه ۶۰، خواستار رسیدگی به جنایت‌های حکومت اسلامی شد. وی برای اینکه نشان بدهد که چقدر دقیق و عمیق فکر می کند و می نویسد با انتشار چهار مقاله (۶) مبانی، زمینه ها، شواهد و اهداف “نامه”اش را هم شکافت. امضا کننده‌ها هم برای محکم کاری زیر نامه امضا ریختند.
گنجی در نامه خطاب به “کمیساریای عالی حقوق بشر سازمان ملل”، فهرست وار به برخی از جنایت هایی که حکومت اسلامی تا آن موقع مرتکب شده بود، اشاره داشت:
“… رفتارهای این رژیم در سرکوب مردم ایران، مصداق جنایت علیه بشریت است. این رژیم در ایران تبعیض جنسی و مذهبی و قومی برقرار کرده است، رژیمی است که با اندیشه، شادی و زیبایی مخالفت بنیادی دارد، رژیمی است که دهها روشنفکر معترض را در داخل و خارج از ایران ترور کرده است، رژیمی است که بسیاری از مخالفان و دگراندیشان را اعدام کرده است. …”. و به این دلیل که: “… کارنامه ی زمامداران سیاسی ایران مصداق روشن جنایت علیه بشریت” است (۷)، مجازات سران جنایتکار این رژیم، از جمله یکی از تدارکات چیان این جنایت ها، محمود احمدی نژاد درخواست شده است. گنجی در مقاله‌های موشکافانه و در”نامه”، رهبران این حکومت از خمینی ی بنیانگذاراش گرفته تا خامنه‌ای رهبر و ولی فقیه و احمدی نژاد ریاست جمهور را بدرستی “مصداق روشن جنایت علیه بشریت” معرفی کرده است، به سخن دیگر رژیم و نظام دینی، رژیم و نظامی ضد بشر، فاسد و جنایتکار معرفی و مجازات‌اش درخواست شده بود. نگاه گنجی، (و برخی دیگر از امضاکنندگان این نامه)، در اینکه رهبران نظام دینی و حکومت اسلامی “مصداق روشن جنایت علیه بشریت” هستند، نگاه و شناختی تازه است، به ویژه گنجی‌ای که پیش تر با تاسف بر زبان آورده بود: “… شکست اصلاحات عین شکست نظام است… آنها که خود را برای شرکت در مراسم تحریم اصلاحات و خواندن فاتحه آماده کرده اند باید بدانند اگر چنین سودایی عملی شود آن مجلس، مجلس ترحیم همه ما خواهد بود و…” (۸) …
بدون تردید برای بسیج ایرانیان بیان نکته‌ها ی واضح و مبرهن از سوی گنجی، که: “سکوت در برابر جنایت، مشارکت در جنایت است” و یا “…فاجعه ی بزرگ تر آن است که بسیاری از افراد این جنایات را می بینند و سکوت می کنند. … سکوت در برابر شکنجه و جنایت، و حالت عدم اطلاع به خود گرفتن، بخش مهمی از رذیلتی است که متأسفانه میان ما فراگیر شده است. بهانه تراشی برای سکوت و بی‌تفاوتی، کار چندان دشواری نیست…”(۹)، قابل فهم، موثر و کارآ خواهد بود اما نه به آن اندازه که به باور پایبندی پیشتاز این دست اقدام‌ها به دموکراسی و آزادی رسیده باشند…”(۱۰)

۴
توجیه سیاسی جنایت

گمانه زدن این که اکبر گنجی، نویسنده نقد “توجیه ایدئولوژیک جنایت”(۱۱) خود روزگاری در نقش عالیجنابی ظاهر شود که “توجیه سیاسی جنایت” کند، لااقل برای من ساده نبود. گمان نمی بردم “اژه ای”وار جنایت هائی که به نوشته و گفته ی خودش” مصداق جنایت علیه بشریت” هستند و از نگاه او “سکوت در برابر جنایت‌ها مشارکت در جنایت” تلقی می شود را توجیه سیاسی کند. گنجی جنایت‌ها و کشتارهای نظام کشتار را واکنش این نظام در برابر واکنش خشونت آمیز مخالفان نظام اعلام کرده است. در واقع او با ذبح شرعی حقیقت، جنایت‌ها و کشتارهائی که حکومت اسلامی مرتکب شده را به گردن دگراندیشان و روشنفکران و مخالفان انداخته و حکومت اسلامی را رژیمی که دگراندیشی و روشنفکری و مخالفت تحمل می کند جا می زند. (۱۲)
اکبرگنجی برای اثبات مدعیات‌اش به روال مرسوم پس از آسمان و ریسمان کردن چرتکه به دست با شمارش و جمع زدن تعداد قربانیان بر آن می شود اثبات کند که حکومت اسلامی نظام و رژیم کشتار نیست، و از دل چنین حکمی نظام اسلامی را به نوعی تعریف کند، در حالی که او این نظام را پیش تر تعریف و معنا کرده بود:
“… رفتارهای این رژیم در سرکوب مردم ایران، مصداق جنایت علیه بشریت است. این رژیم در ایران تبعیض جنسی و مذهبی و قومی برقرار کرده است، رژیمی است که با اندیشه، شادی و زیبایی مخالفت بنیادی دارد، رژیمی است که دهها روشنفکر معترض را در داخل و خارج از ایران ترور کرده است، رژیمی است که بسیاری از مخالفان و دگراندیشان را اعدام کرده است. …” (۱۳).
و اصرار در تجدید نظر در تعریف درحالی ست که بنیانگذار نظام اسلامی ، یعنی کسی که این نظام حادث کرد نیز نه فقط در حرف، که درعمل رژیم و نظام اسلامی‌اش را تعریف کرده است:
” …نظام اسلامی، نظامی ست که امت‌اش باید مثل پیغمبر شمشیر داشته باشند تا آدم بکشند، ائمه‌اش همه جندی (نظامی) باشند، همگی جنگی باشند، شمشیر بکشند. آدم بکشند… خلیفه می خواهد که دست ببرد، حد بزند، رجم کند، و بداند با چند سال زندان کارها درست نمی شوند. در این نظام باید عواطف کودکانه را کنار گذاشت… برای حفظ کیان‌ این نظام چه بکُشی و چه کشته شوی، به بهشت خواهی رفت… تعلل برای بر پا کردن دار بر سر چهارراه ها، برای دار زدن روزنامه نگاران، پذیرفتنی نیست وبرای چنین تعللی باید توبه کرد، قطع دست و پا در ملاء عام و در آوردن چشم و سنگسار و شکنجه و اعدام عملی درمانی و آموزشی و نوعی جراحی شفا بخش است و….” (۱۴) تعریفی که هم در رابطه با این سی و اندی سال و هم عمر ۱۴۰۰ ساله اسلام و ریشه‌ها و زمینه‌های حضور خشونت به عنوان همزاد اسلام (به ویژه در تشیع) حق مطلب ادا کرده است. اکبر گنجی علیرغم دو تعریف به دست داده شده در کلام و در عمل باز اصرار دارد با مصادره ی به مطلوبِ فاکت‌ها و “مدعیات” تعریف دیگری قالب کند و عنصر اصلی تعریف حکومت اسلامی، یعنی خشونت و کشتار را فرافکنانه به گردن دیگران بیاندازد.
“… الف- جنگ کردستان: داستان درست از فردای پیروزی انقلاب (۲۳ بهمن) با حمله به شهربانی مهاباد و خلع سلاح آن آغاز شد. چند روز بعد- در ۳۰ بهمن- مهاجمین پادگان مهاباد را خلع سلاح کرده و تجهیزات و مهمات آن را با خود بردند. جنگی که آغاز شد، به کشته شدن هزاران تن از طرفین انجامید.
ب- جنگ گنبد: درگیرهای گنبد در اسفند ماه ۵۷ آغاز شد و در فروردین ماه ۱۳۵۸ جنگ اول ترکمن صحرا شکل گرفت. بعد هم نوبت به جنگ دوم گنبد رسید. در این دو جنگ نیز تعداد زیادی از طرفین کشته شدند (به عنوان نمونه به مقاله “جستاری در چریک‌های فدایی” که به فعالیت‌های آنان فقط در یک شهر پرداخته توجه کنید.)
پ – “قیام آمل” توسط گروه مارکسیست/لنینیستی/مائوئیستی اتحادیه کمونیست‌های ایران (سربداران)، یک نمونه کوچک از خشونت‌های دهه شصت را به نمایش می گذارد. قیام آمل در بهمن ۱۳۶۰، به نوشته منابع همین گروه، منجر به کشته شدن بیش از ۲۰۰ تن از نیروهای طرفدار رژیم و زخمی شدن بیش از ۵۰۰ تن از آنان شد. در این واقعه فقط ۴۴ تن از نیروهای اتحادیه کمونیست‌های ایران کشته شدند (پرنده نوپرداز، ص ۱۳۲)…
ت- فاز نظامی سازمان مجاهدین خلق: سازمان مجاهدین خلق در خرداد ۱۳۶۰ طی بیانیه‌ای آغاز فاز نظامی را اعلام کرد. انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی در ۷ تیر ۶۰، انفجار دفتر نخست وزیری در ۸ شهریور ۶۰، انفجار دفتر دادستانی، و… شماری دیگر از ترورها که هدف همه آنها- به گفته مسعود رجوی و دیگر رهبران سازمان- نابودی تمامی رهبران رژیم و “بی آینده کردن” آن بود، به کشته شدن تعداد زیادی از رهبران جمهوری اسلامی منتهی شد.”… (۱۵)
و می بینید حّد ومیزان” حقیقت” جوئی و گوئیِ روزنامه نگار مسلمانی را که تا قبل از جا افتادن در فرنگ در تقبیح جنایت‌های رژیم سینه چاک می داد؟
من قصد ندارم دررابطه با قلبِ واقعیت و حقیقت توسط گنجی نمونه و فاکت بدهم، فجایع هنوز میلیون‌ها شاهد زنده دارد. و وجدانی اگر در کار باشد آن چه در روزهای پیش از انقلاب، و روزها و هفته‌های آغازین انقلاب در جامعه ما رخ داد بر آن حک شده است: روزهای آخر دی ماه و اوائل بهمن ماه سال ۵۷، روز‌های حمله گروه‌های فشار و یاران گنجی درسرتاسر ایران به تجمع‌های استادان دانشگاه‌ها و اهل قلم و زنان، به سینماها (گفتن ندارد که منظورم آدم سوزان سینما رکس آبادان نیست! که در آن فاجعه بیش از ۴۰۰ زن و مرد و کودک در آتش سوزانده شدند) و مراکز فرهنگی و هنری و رستوران‌ها با شعارها و شعائر اسلامی، روزهای حمله به شهرنو و سوزاندن تن فروشان، به دار آویختن دسته جمعی معتادان در ملاء عام، روزهای حاکم شرع خمینی حجت الاسلام والمسلمین صادق خلخالی، روزهای حمله به کتابفروشی‌ها و کتاب سوزان ها، و روزها و شب‌های کشتار ددمنشانه ی اسیران وابسته به رژیم پهلوی از روی پشت بام مدرسه علوی، درست از ۲۶ بهمن ماه سال ۵۷ و…
اکبر گنجی در مورد مجاهدین خلق دیگر با طیب خاطر “حقیقت کُشی” می کند .او از خودش نمی پرسد که چرا مجاهدین فاز نظامی‌شان را سال ۶۰ آغاز کردند، مگر سال ۵۸ و ۵۹ را از آن‌ها گرفته بودند؟ روزنامه نگار حقیقت جو نباید یادش رفته باشد که رهبری سازمان مجاهدین خلق ایران سال اولِ بعد انقلاب حامی حکومت اسلامی و حتی نگران سلامت “امام خمینی” و بیماری قلب این “پدر بزرگوارشان” بودند، آنهم درست در هنگامه‌ای که هواداران نوجوان این سازمان و سایر جریان‌های سیاسی به گناه فروش نشریه سازمان در خیابان‌ها مورد ضرب و شتم، ضربه چماق و نیش چاقو و قمه قرار می گرفتند، و افراد گروه‌های حزب الهی حتی دختران نوجوان هوادار این سازمان و جریان‌های سیاسی دیگر را مورد تعدی جنسی قرار می دادند.
اکبر گنجی که آن روزها، یعنی روزهای آغازینِ بعد از انقلاب، دستی در کمیته و سپاه داشت، نمی باید سخنرانی‌۲۷ مرداد ماه ۱۳۵۸ خمینی را که در حمایت از حمله حزب الله به دفاتر روزنامه‌ها بود، فراموش کرده باشد:
“… اگر ما از اول قلم تمام مطبوعات مزدور را شکسته بودیم و تمام مجلات فاسد و مطبوعات فاسد را تعطیل کرده بودیم و حزب‌های فاسد را ممنوع اعلام کرده بودیم و روسای آن‌ها را به جزای خودشان رسانده بودیم و چوب‌های دار در میدان‌های بزرگ برپا کرده بودیم و مفسدین و فاسدین را درو کرده بودیم، این زحمت‌ها پیش نمی آمد. من توبه می کنم از این اشتباهی که کرده ایم…”
راستی جناب گنجی! کنش روزنامه نگاران چگونه کُنشی بود که واکنش و تاوان‌اش دار زدن بر سر چهارراه‌ها می باید باشد؟
خمینی در روز میلاد پیامبر اسلام در سال ۱۳۶۱، در رابطه با موج دوم کشتار جمعی مخالفان و دگراندیشان، برای چندمین بار نشان داد که ریشه خشونت‌ها و کشتارها “نظام و رژیم کشتار” از کجا آب می خورند:
“… شما آقایان علما، چرا فقط سراغ احکام نماز و روزه می روید؟ چرا هی آیات رحمت را در قران می خوانید و آیات قتال را نمی خوانید؟ قران می گوید بکشید، حبس کنید… پیغمبر شمشیر دارد تا آدم بکشد. ائمه همه جندی (نظامی) بودند. همگی جنگی بودند. شمشیر می کشیدند. آدم می کشتند… خلیفه می خواهیم که دست ببرد، حد بزند، رجم کند. با چند سال زندان کار درست نمی شود. این عواطف کودکانه را کنار بگذارید…”
اکبر گنجی در ادامه کشفیات حیرت انگیزی که طهارت حکومت اسلامی را هدف گرفته است توجیه اسیر کُشی تابستان سال۱۳۶۷ را نیز به سایر فرافکنی‌ها اضافه می کند. او می نویسد:
“…. به گزارش تعداد زیادی از زندانیان آن دوران، نیروهای سازمان (مجاهدین) از قبل در جریان قرار داشته و خود را برای این امر آماده کرده بودند. آنان که خود را پیروز فرض می کردند، در زندان‌های سراسر کشور دیگر اتهام خود را “منافقین” اعلام نمی کردند، بلکه قهرمانانه می گفتند: “مجاهدین”. حتی نقشه جغرافیایی تهیه کرده و مسیرهای پیروزی را گام به گام تعقیب می کردند…” … و به عنوان نمونه از یکی از مشابهین‌اش نقل قول می آورد تا بهانه و توجیه خمینی در باره‌ی کشتار تابستان ۶۷ در فتوی جنون آمیز را توجیه کرده باشد. (۱۶)،
خمینی درفتوی کشتار سال ۶۷ چنین حکمی صادر کرده بود: “… از آنجا که منافقین خائن به هیچ وجه به اسلام معتقد نبوده و هر چه میگویند از روی حیله و نفاق آنهاست و به اقرار سران آنها از اسلام ارتداد پیدا کرده اند، و با توجه به محارب بودن آنها و جنگهای کلاسیک آنها در شمال و غرب و جنوب کشور با همکاریهای حزب بعث عراق و نیز جاسوسی آنان برای صدام علیه ملت مسلمان ما، و با توجه به ارتباط آنان با استکبار جهانی و ضربات ناجوانمردانه آنان از ابتدای تشکیل نظام جمهوری اسلامی تاکنون، کسانی که در زندانهای سراسر کشور بر سر موضع نفاق خود پافشاری کرده و میکنند محارب و محکوم به اعدام میباشند…”.
و بازمی بینید شباهت‌های ناگزیز مدعیات گنجی را با فتوی جنون آمیزِ خمینی؟ این که اسرای “رژیم کشتار” از آنچه در بیرون از زندان می گذشت اطلاع داشتند امری غیرمترقبه و نشانه ی ارتباط آنان با مجاهدین ساکن در عراق نبود. آنان از طریق ملاقاتی‌های خود و حتی اطلاع رسانی‌های با برنامه در زندان‌ها توسط خود رژیم از آنچه در بیرون می گذشت مطلع می شدند. اینکه خبر فعالیت‌های سازمان مجاهدین، مجاهدهای اسیر را خوشحال و تحریک و تهییج می کرد هم امری بدیهی بود، سوال اما این است که پاسخ این اطلاع داشتن‌ها و شادی کردن‌ها در پشت دیوارهای زندانِ رژیم کشتار و قتل عام هزاران مجاهد و غیرمجاهد و ضدمجاهد اسیر، آنهم به شیوه و روش سبعانه‌ای که پیش رفت، بود؟ کشتار افراد گروه هائی که اگر مرتکب خشونتی هم شده بودند، خشونت از نوع حکومتی و در کنار رژیم کشتار و علیه مخالفان رژیم و دگراندیشان و روشنفکران بود را چگونه می توان توجیه کرد؟
گنجی درپاره‌ای دیگر از مقاله‌اش چنان تصویری از فضای دگراندیشی و روشنفکری میهنمان، و برخورد حکومت اسلامی با دگراندیشان و روشنفکران و مقوله‌های آزادی اندیشه و بیان و قلم و نشر و سانسور می دهد که بی‌شک اگر همان فیلسوفان و سیاستمدارانی که او افتخار حضور در محضرشان یافته است، و یا سازمان هائی مثل سازمان «حقوق و دمکراسی» و… از دیدگاه گنجیِ واقعی اطلاع پیدا کنند نخستین سوال‌شان از ایشان این خواهد بود که: “عالیجناب! پس چرا معطلید؟ چرا هنوز سر بر دامان غرب امپریالیسی و مزایای‌اش خوابانده‌اید، چرا به بهشتِ تحمل دگراندیشی و روشنفکری و مخالفت بر نمی گردید؟ بهشتی که امریکای پناه داده به جنابعالی به گَردپای‌اش هم نمی رسد؟”
و این‌ها تصاویر و تفاسیر گنجی از عملکرد رژیمی ست که تا قبل از جا خوش کردن عالیجناب در امریکا رهبران‌اش را جانی و رفتارشان را مصداق جنایت علیه بشریت، معرفی می کرد:
“… صدها روشنفکر دگراندیش در داخل ایران در حال ابراز وجودند. آثارشان در رسانه‌ها و از طریق کتاب منتشر شده و می شود. آیا همه افرادی که در داخل ایران ابراز وجود می کنند، ابراز وجودشان (مخالفتشان) “از حد ستیزه‌های جناحی دستگاه فراتر” نمی رود؟ روشنفکر برجسته و سکولار- خشایار دیهیمی- یکی از زندانیان سیاسی دهه شصت ، حدود ۱۵۰ کتاب به فارسی برگردانده و منتشر کرده است. تمامی آثار او، بدیل جمهوری اسلامی و ولایت فقیه هستند. چرا “منطق رژیم کشتار” در مورد او به کار نمی افتد و همچنان زنده است؟… آرش نراقی بیانیه‌های زیادی علیه جمهوری اسلامی امضا کرده است. علیه ولایت فقیه در دانشگاه سخنرانی و منتشر کرده است. بیانیه مرگ جمهوری اسلامی را نوشته و امضا کرده است. در اعتصاب غذای مقابل سازمان ملل هم شرکت داشته و سخنرانی کرده است. از بهائیان همیشه دفاع کرده و در کنفرانس آنها شرکت کرده است. همجنس گرایی را نه تنها اخلاقا قابل دفاع دانسته که آن را با قران هم سازگار کرده است. همه این فعالیت‌ها هم علنی بوده و “نظام کشتار” از آنها با خبر است. با این همه، در دوران پس از جنبش سبز و دوران احمدی نژاد، چهار کتاب آینه جان (چاپ اول زمستان ۸۸)، درباره عشق، شامل “در فضیلت عشق اروتیک” (چاپ اول ۱۳۹۰)، حدیث حاضر و غایب (چاپ اول ۱۳۹۰) و اخلاق حقوق بشر (چاپ اول ۱۳۸۸) را در جمهوری اسلامی منتشر کرده است. نکته جالب درباره کتاب آخر این است که حاوی مقاله هایی در دفاع از دخالت بشردوستانه است. مجله‌های داخل کشور نیز دائما مقاله‌های او را منتشر کرده و یا با او مصاحبه می کنند. عکس‌اش را هم روی جلد مجله کار می کنند. آرش نراقی فقط یک نمونه است… آیت الله خامنه‌ای به شدت مخالف “لیبرال دموکراسی” بوده و صدها بار آن را نقد و رد کرده است. با این همه، آثار اکثر متفکران بزرگ لیبرال به فارسی ترجمه و انتشار یافته است: کارل پوپر (جامعه باز و دشمنانش، و….)، فون هایک (راه بردگی، قانون قانون گذاری و…)، جان راولز (نظریه عدالت، عدالت انصافی، قانون مردمان، و…)، آیزیا برلین (چهار مقاله درباره آزادی، آزادی و خیانت به آزادی، ریشه‌های رومانتیسم، مجوس شمال، کارل مارکس، سرشت تلخ آدمی، و…)، آمارتیاسن (اخلاق و اقتصاد، برابری و آزادی، توسعه یعنی آزادی، اندیشه عدالت، هویت و خشونت، و…)، ریچارد رورتی، مارتا نسبام، هیلری پاتنام، جان لاک، میلتون فریدمن، و ده‌ها لیبرال دیگر… فقط لیبرال‌ها نیستند، بسیاری از آثار مارکسیست‌ها (از مارکس و انگلس و پولانزاس و آلتوسر و هابسبام گرفته تا بقیه) ترجمه و منتشر شده و می شوند. آثار الحادی بسیاری در این ۳۴ سال با مجوز وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و با کاغذ و فیلم و زینک دولتی منتشر شده و می شود. رمان‌ها را در نظر بگیرید، آنها “جهان‌های بدیل” جمهوری اسلامی خلق می کنند. آیا آنها دگراندیشانه نیستند؟…” (۱۷)
و البته گنجی شکسته نفسی کرده است که نمونه ی خودش را به عنوان نمونه‌ی درخشان حضور تحمل دگراندیشی و روشنفکری و بارقه‌های دموکراسی در حکومت اسلامی ذکر نکرده است، نمونه‌ای که سایر نمونه‌های برشمرده در مقایسه با آن ناچیزند. گنجی افتادگی نشان داده است که نگفته است حکومت اسلامی او را که روزانه علیه رهبران‌اش مطلب می نوشت و جنایت‌های‌شان را افشا می کرد تحمل کرد و علاوه بر انتشار مقاله‌های‌اش رخصت داد تا از آن مقاله‌ها نیز کتاب سازی کند و در تیراژهای بالا به فروش برساند- آنهم در شرایطی که حکومت اسلامی درگیر و گرفتار به قتل رساندن دگراندیشان و روشنفکران سیاسی و فرهنگی‌ای همچون حاجی زاده و دوانی و شریف و فروهرها و مختاری و پوینده و… بود-، گنجی فروتنی کرده است که نگفته است رژیم کشتار آن قدر اهل تحمل و مدارا بود (و لابد هست) که پس از اینکه ایشان را به زندان انداخت شرایط نوشتن مانیفست‌های قطور و مّطول علیه همین حکومت را در زندان برای‌اش فراهم آورد و اسباب نشر و پخش ملی و بین المللی‌شان نیز مهیا ساخت، پژوهش‌ها و رهنمودها و اندرزهائی که منابع‌شان می باید کتابخانه ی عظیمی در اوین شکل داده باشند. گنجی آقائی کرده است که به عنوان یک نمونه درخشان دموکرات بودن خامنه‌ای نگفته است که عکس‌های رنگی و با کیفیت ایشان بر تخت اعتصاب غذا از زندان به اقصی نقاط جهان فرستاده می شد در حالیکه فریادش علیه ولی فقیه که “خامنه‌ای باید برود” زیر نویس عکس‌ها بود. اکبر گنجی افتادگی کرده است که نگفته است همسر ایشان گزارش احوالات و مبارزات‌شان علیه حکومت، آنهم در زندان همین حکومت را در سطح جامعه و در مطبوعات و کتب کثیرالانتشار منتشر می کرد، و بالاخره فروتنانه نگفته است “جانیان علیه بشریت” با سلام و صلوات لوازم سفرها و شرکت در سیمنارها و بالاخره مهاجرت ایشان فراهم آوردند.
به راستی کجای جهان این حد تحمل و مدارای با دگراندیشی و روشنفکری و مخالفت سراغ دارید؟



اکبر گنجی برای اینکه محکم کاری کرده باشد، پرسش هم طرح می کند، و می پرسد چرا “منطق کشتار” در مورد آن صدها روشنفکری که درداخل ایران به نوعی علیه حکومت می نویسند و فعالیت می کنند، اعمال نمی شود؟ پرسشی که گنجی خودش پاسخ ‌اش را به گونه‌ای استادانه، آنهم با ارائه تصاویر و تفاسیری که از رژیم کشتار نقش زد، داده است. اما برای اینکه حمل بر بی‌ادبی نشود من هم به پرسش ایشان پاسخ می دهم: به چندین دلیل “رژیم‌های کشتار” منطق کشتار را در مورد همه ی روشنفکران اعمال نمی کنند که من فقط به یک موردش اشاره می کنم و آن استفاده ابزاری این نوع رژیم‌ها از برخی روشنفکران و شبه روشنفکران است. رژیم کشتار نیاز دارد گاه عوامفریبانه وانمود کند که رژیمی اهل تحمل دگراندیشان و روشنفکران است و برای اثبات ادعای‌اش احتیاج به ارائه نمونه و “اشانتیون” دارد، و گاه نیز از دهان و نگاه برخی از روشنفکران هم جنس‌اش تفاسیر و تصاویر تطهیر کننده ی جنایت‌های‌اش بیرون بکشد. که ملاحظه فرمودید اکبر گنجی چه استادانه در این زمینه عمل کرد و نظام کشتار را به عنوان رژیمی که تحمل دگراندیشی و روشنفکری و مخالفت دارد، نمایاند و قتل ده‌ها هزار دگراندیش و روشنفکر و مخالف، که جنایت هائی در حد جنایت علیه بشریت بوده اند را ماهرانه توجیه کرد. الحق کدام دهان‌ و نگاه به زیبائی کلام و تصاویر گنجی می توانست بیان کننده و نشان دهند ویژگی‌های نوعی دموکراتیسم در رژیم اسلامی باشد، و تفسیر و تعبیر کند که رژیم اسلامی رژیم تحمل دگراندیشی و روشنفکری و مخالفت است و اگر دگراندیش و روشنفکری در این سرزمین مثله شده، خفه شده، و یا به شکل‌های مختلف به قتل رسیده ربطی به مخالفت رژیم اسلامی با اندیشه و بیان و قلم انان، و مسائلی مثل اختناق و سانسور نداشته و ندارد، یعنی که مثله و خفه و دشنه آجین شدن‌ها علاوه بر خشونت طلبی ناشی از “خلاف شرع” کردن هم بودند: سعیدی سیرجانی “لواط” کار بود و در کارِ مصرف و تجارت تریاک و جاسوسی، میرعلائی عرق اندازبود و شرب نوشابه ی مسکر می کرد، مختاری و پوینده قاچاق کوپن مواد غذائی می کردند، و الباقی هم دزد و زناکار بودند آنهم دزدانی مسلح و زناکارانی محصنه کار و…
پدیده‌ی “عالیجناب گنجی” برای مسلمان زاده هائی چون من که فرهنگ و اخلاق گنجی‌ها می شناسد، اگر چه تلخ اما غیرمترقبه نبوده و نخواهد بود. دریغا که گنجی نه فقط به خودش که به اپوزیسیونی که زمانی حامی‌اش بود ظلم روا داشته است. حق دارند فیلسوفان و بزرگانی که با او نشست و برخاست کرده اند و یا محافلی که به او به عنوان “تعهدش به آزادی بیان و مخالفت دموکراتیک” جوایزی داده اند با پی بردن به ماهیت ارزیابی‌ها و هیاهوهای اش، به بخشی از اپوزیسیون حکومت اسلامی و شناخت‌اش از آدم‌ها و پدیده‌ها دیگر اعتماد نکنند.

۵
کلام آخر

نگاه تازه ی اکبر گنجی به کشتارهائی که حکومت اسلامی مرتکب شده، و نیز تلاش او برای ارائه تعریف جدید همراه با تطهیر “رژیم کشتار”، در کنار پاره‌ای دیگر از ارزیابی‌ها و عملکردهای ‌اش به نظر من حکایت این دارند که: شخصیت اکبر گنجی ظرف مناسب برای مظروف هائی که در خارج از کشور برایش دست و پا شد، نبود. برنامه‌ها و جلسه‌های سیاسی و حقوق بشری، حضور گسترده در رسانه‌های غیرایرانی و ایرانی، انتشار مقاله‌ها و کتاب‌ها به زبان‌های زنده دنیا، نشست و برخاست با بزرگان فلسفه و سیاست، و مهم تر از آنچه‌ها که برشمرده شد خیرات و برکات دلاری‌، در گنجایش موجود نمی گنجید، و نگنجید. برخی از انسان‌های غرقه در دین مثل حکومت‌های مغروقِ در دین، این اصل که هیچ چیز انسانی و اجتماعی ماهیت و ذات ثابت ندارد را زیر سوال برده اند و سخت اسباب زحمت مخالفان ذات گرائی پدید آورده‌اند. همین بی‌ظرفیتی و ناتوانی در دگرگونی و تغییر بنیادین کار به آنجا می کشاند که به قولِ فروید: “توهم پرده ی ریا و دروغ از روی ماهیت” کنار می زند، و دایره وارگی چرخش دگردیسی آشکار می کند، و “حقیقت کُشی به جای حقیقت جوئی و حقیقت گوئی می نشیند”.
البته اکبر گنجی حق دارد که خیال کندکه هدف فعالیت‌های قلمی و قدمی‌اش کشف حقیقت بوده است. و به ویژه برای این کشف آخرش کلاه از سر بردارد، اما اگر هنوز اندکی انصاف و ظرفیت در کار باشد ایشان می باید یک تشکر- حتی خشک و خالی – از مخالفان حکومت اسلامی بکند. چرا؟ برای اینکه اگر مقتولانِ خشونت طلبِ قتل‌های زنجیره‌ای نبودند اکبر گنجی به عنوان یک روزنامه نگار مبارز مطرح نمی شد. و یا اگر نامه پراکنی‌ها و سخنرانی هاو بازاریابی‌ها در باب کشتارهای دهه ۶۰ نمی بود، افتخارها و جوایز و دلارها نصیب‌اش نمی شد و… بجای اهانت و بدگوئی به مخالفان حکومت اسلامی جا دارد اقلا” به خاطر مال و مکنت و شهرتی که عملکرد همین مخالفان در به دست آوردن‌شان نقش داشته است، سپاسگزارشان باشد.
می گویند یک بارحاج میرزا آقاسی می رود از مادر چاهِ قنات تازه‌ای که می کندند، بازدیدی بکند. کنار چاه که می رسد گفت و گوی مقنی و وردستش را که ته چاه پشت سرحاجی صفحه گذاشته بودند ، می شنود. آن دو بهم می گفتند: یارو چه موجود احمقی است، با این که این چاه به آب نمی رسد می گوید شما بکَنید به آب رسیدنش با من. حاج میرزا آقاسی سرش را می کند توی چاه و می گوید: نمک به حرام ها! گیریم این چاه برای من آب نشود، برای شما که نان که می شود.

***

زیرنویس:
۱-نگاه کنید به مجموعه ی ۵ جلدیِ ” بخشی از تاریخ جنبش روشنفکری ایران” و نیز کتاب ” مقدمه‌ای بر کشتار دگراندیشان در ایران” و نیز مقاله های:
اکبر گنجی و پیشتازی روشنفکری دینی.
asre-nou.net
در تدارک تدفین جنازه
news.gooya.com
یکسان سازی انسان‌ها و عدم تحمل دگراندیشی،
news.gooya.com
۲-اکبر گنجی, تلقی فاشیستی از دین و حکومت, نشر طرح نو ، سال ۱۳۷۹, ص ۲۱۳
۳- منبع فوق ، ص ۴۹
۴- منبع فوق ، ص ۱۸۰
۵-مسعود نقره کار: اکبر گنجی و” یک بام و دو هوا”
news.gooya.com
۶- www.peiknet.com
۷- اکبر گنجی : چهار مقاله :
الف – خامنه‌ای و احمدی نژاد، جنایت علیه بشریت، با این رژیم چه باید کرد، گویا و اخبار روز، ۵ مرداد
ب – راه قانونی بر خورد با سرکوبگران حاکم ، گویا و اخبار روز ۷ مرداد
ج – با این رژیم چه باید کرد ؟ گویا و اخبار روز ۹ مرداد
د – با این رژیم چه باید کرد؟، دادگاه اسراییلی علیه علی حامنه‌ای ، ۱۲ مرداد
۸- اکبر گنجی، اصلاح گری معمارانه، نشر طرح نو ، سال ۱۳۷۹ ، ص۲۳۸
۹- نامه به” کمیساریای عالی حقوق بشر سازمان ملل ”
۱۰- منبع شماره ۷ – نامه به” کمیساریای عالی حقوق بشر سازمان ملل ” – منبع شماره ۶
۱۱- اکبر گنجی، توجیه ایدئولوژیک جنایت،تاریک خانه ی اشباح… جلد ششم ،صص۳۵-۳۲
۱۲- اکبر گنجی ، جمهوری اسلامی “رژیم کشتار؟”
news.gooya.com
۱۳- منبع شماره ۷
۱۴- نگاه کنید به “صحیفه‌های نور” خمینی که سرشار از بیاناتی ست که به نمونه هائی اشاره کردم.
۱۵، ۱۶، ۱۷ – منبع شماره